سایت سازبیست تولزکد لوگوهای سه گوشه
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
مــــذهـــبي - فــــرهنـــــگي

اگر در کوي ترسايان بگذرذ، ايشان را در عشرت ببينذ، گويذ: زهي کوي! خوش رسن بر ميان بايذ بست و در ميان اين جمع در شذه و دنيا را خوش گذرانيذه، کافر شوذ.
اگر معلمي گويذ: جهوذان به که مسلمانان؛ که باري سيم معلمان ميگزارند، کافر شوذ.
اگر کافري مسلمان شوذ، مسلماني او را گويذ: ترا از دين تو چه بذ امده بوذ که برگشتي؟ کافر شوذ.
اگر پاذشاهي عطسه کنذ، کسي او را گويذ: يرحمک الله!
کسي ديگر او را گويذ: او پاذشاه است، او را يرحمک الله نگوي، کافر شوذ که او را مستغني مي‌دانذ از رحمت حق تعالي.
اگر بچه خوذ را خمر مي‌دهذ، اقرباء او بيايند و نثار کنند، کافر شوند.
اگر در فساد شروع کنذ، گويذ: بياييذ تا خوشي بزنيم، کافر شوذ.
اگر مفسدي گويذ: شاذ مباذ آنک به شاذي ما شاذ نيست، کافر شوذ.
اگر بخمر خوردن مشغول شوذ، گويذ: مسلماني آشکارا ميکنم! کافر شوذ.
اگر کسي خمر او را بريزذ، او گويذ: هر که از اين خمر من قطره‌[اي] بريزذ، جبرئيل بر پر خوذ نهذ، کافر شوذ.
هر که گويذ: هر که از مست کننده نخورذ، کافر شوذ، اين گوينده کافر شوذ.
اگر مفسدي جماعتي مصلحان را گويذ: بياييذ تا مسلماني ببينيذ، کافر شوذ.
اگر فاسقي چيزي از صغاير ميکند [167 پ] کسي او را بتوبه فرمايذ؛ گويذ: چه ميکنم که از ان توبه مي‌بايذ کرد، کافر شوذ.
اگر مفسدي را گويند: پيوسته خذاي را و خلق خذاي را مي‌آزاري، گويذ: خوش آوردم، کافر شوذ.
اگر بعضي معاصي را گويذ: اين همراهي است يا هم مذهبي است، کافر شوذ.
اگر کسي را کلمة کفر تلقين کنذ ببازي و هزل، اين ملقن کافر شوذ.
اگر کسي زن خوذ را کفر تلقين کنذ تا به سبب ردّت نکاح او برخيزذ، شوهر بذان کافر شوذ.
اگر مفتي برين معني رخصت دهذ، کافر شوذ.
اگر کسي، کسي را گويذ: مرا بحق ياري ده. او گويذ: بحق هرکسي ياري دهذ، من بناحق ياري دهم، کافر شوذ.
اگر شوي، زني را پند مي‌دهذ، او گويذ: من خذاي چه دانم؟ علم چه دانم؟ خوذ را، دوزخ را نهاذه‌ام، کافر شوذ.
اگر کسي، کسي را گويذ: خذاي ترا سرخ آفريده است. او گويذ: مرا از زر آفريده است، تو را از گل، از ان سرخم، کافر شوذ.
اگر کسي سخني مَنهي گويذ. او را گويند: ترا کفر لازم آمذ؛ او گويذ: چون لازم آمذ من چه کنم، کافر شوذ.
اگر کسي گويذ: من از ثواب و عقاب بيزارم، يا گويذ: از مزد و بزه بيزارم، کافر شوذ.
اگر کسي، کسي را مي‌زند، گويذ: مرا مزن که مسلمانم. او گويذ: لعنت بر تو باذ و بر مسلماني تو باذ، کافر شوذ.
اگر گويذ: فلان کس از من کافرترست، کافر شوذ باقرار.
اگر گويذ: هرج مرا فلان بگويذ بکنم، اگر چه کفر گويذ، کافر شوذ.
اگر گويذ: تا لب دوزخ روم اما در نيايم، يا [گويذ:] به دوزخ از راه رخنه مي‌روي به استهزا، کافر شوذ.
[حکايت]
آورده‌‌اند که در وقت خليفه مامون از دانشمندي سوال کردند که کسي جولاهه‌[اي] را بکشت، چه واجب آيذ؟ جواب داذ که تغارة تب. مامون را خبر کردند، ان دانشمند را سياست فرموذ به حکم استهزا. و الله العاصم.
فصل شصت کلمه
کلمات مختلف در الفاظي که اختلاف مشايخ است در حکم کفر بذان الفاظ
اگر دعا کنذ بر ظالمي که خذاي تعالي جان [168 ر] او بر کفر ستاناذ. در کفر او اختلاف مشايخست.
اگر گويذ: خذايا اين ستم مبسند. اختلاف مشايخ است.
اگر گويذ: خذاي بر تو ستم کناذ جنانک تو بر من ستم کردي. اختلاف مشايخ است. واضح ان است که کفرست.
اگر در وقت ظلم ظالمي گويذ: يا رب ازو نپذير. اگر تو بپذيري من نپذيرم. اختلاف مشايخ است.
اگر گويذ: اگر فردا خذاي انصاف دهذ، من از تو انصاف ستانم. ظاهر جواب اکثر ايمه بر آنست که کفرست.
اگر گويذ: تو کار خذا کن که او کار تو کرده است. اختلاف مشايخ است. اصح آنست که کافر نشوذ.
اگر کسي نماز نمي‌کنذ، کسي مي‌گويذ: خذاي او را فراموش کرده است، در کفر او اختلاف مشايخ است.
اگر بسري ماذر خوذ را گويذ که، والله که فلان کار نکرده‌ام. ماذر مي‌گويذ: مه تو و مه «والله» تو. در کفر او اختلاف مشايخ است.
اگر کسي زن خوذ را گويذ: در وقت ترک نماز که از خذاي نمي‌ترسي! او گويذ: نه، از خشم. در کفر او اختلاف مشايخ است.
اگر گويذ: سوکَند تو همانست که تيز خر! اختلاف مشايخ است.
اگر گويذ: حق تعالي مي‌داند که بغم و شادي تو همانم که بغم و شاذي خود. اختلاف مشايخ است.
اگر گويذ: خذاي مي‌داند که پيوسته ترا به دعا ياذ مي‌دارم. هم اختلاف مشايخ است.
اگر گويذ: ان روسبي که ترا زاد و ان قلتبان که ترا کشت و ان خذاي که ترا آفريد. در کفر او اختلاف مشايخست.
اگر گويذ: باري بدانمي که خذاي مرا چه آفريذه است، چون از لذتهاء دنيا هيچ نداذه است. در کفر او اختلاف مشايخ است.
اگر در حال مصيبت گويذ: اي شکيبا خذاي! اختلاف مشايخست.
اگر گويذ: رو با خذاي جنگ کن. در کفر او اختلاف مشايخست.
اگر بيماري را ببينذ، گويذ: خذاي مرا ديذ و او را ديذ، مرا جنين آفريذ او را چنان، مرا در اين جه؟ اختلاف مشايخست. بعضي حکم کنذ به کفر، اما اصح آنست که کافر نشوذ.
اگر گويذ: خذا داناست که نکرده‌ام، ولي کرده است [168 پ]. اختلاف مشايخ است.
اگر گويذ: خذاي و رسول را بر تو گواه گرفتم. در کفر او اختلاف مشايخ است، زانجِ رسول غيب ندانذ.
اگر کوذکي بانک کنذ بر سر بيمار، گويند بخواهذ مردن، يا ببانک مرغي گويند غايب از سفر باز خواهد آمد، اختلاف مشايخست.
اگر گويذ: اگر آدم کَندم نخوردي ما درين بلا نيفتادمي. اختلاف مشايخ است.
اگر کسي را گويذ: جامة سپيذ پوش که سنت رسولست، گويذ: بس دَست بردند ايشان که جامة سپيد مي‌پوشند. اختلاف مشايخست.
اگر گويذ: فلانرا مي‌بينم پندارم که ملک الموتست. اختلاف مشايخست.
اگر گويذ: فلان را دشمن مي‌دارم، چنانک ملک الموترا. ختلاف مشايخست؛ اما اصح آنست که کافر شوذ.
اگر گويذ: معوذتين از قرآن نيست. در کفر او اختلاف مشايخست.
اگر کسي را به نماز مي‌فرمايند. گويذ: من نماز نمي‌گزارم و نخواهم گزارد. اختلاف مشايخست.
اگر با جامة پليذ نماز مي‌گزارد، اصح ان است که کافر شوذ.
اگر بوقت حرام خوردن، بسم الله مي‌گويذ، اختلاف مشايخست.
اگر بوقت فراغ از طعام الحمدلله مي‌گويذ، اختلاف مشايخست.
اگر بوقت خمر خوردن يا به وقت قمار و کعبتين بسم الله مي‌گويذ، در کفر او اختلاف مشايخست.
اگر شخصي بر کسي دَه دِرم دارذ، او را گويذ در دنيا بده و اگر نه در قيامت بستانم. او گويذ: دَه ديگر بده تا در قيامت بيست باز خواهي، يا در قيامت بيست باز دهم، در کفر او اختلاف مشايخست. اصح آنست که کافر شوذ.
اگر زاهدي را گويذ: بنشين تا از بهشت زان سو نيفتي. اختلاف مشايخست.
اگر غريمي را گويذ که، در قيامت از تو حق خوذ بستانم. او گويذ: در ان انبوهي مرا کجا يابي؛ اختلاف مشايخ است. اصح آنست که کافر شوذ.
اگر کَسي را گويند: دنيا را بگذار براي آخرت. او گويذ: نقد را براي نسيه نمي‌مانم. اختلاف مشايخست. اصح کفرست.
اگر گويذ: خوش کاريست حرام خوردن. اختلافست.
اگر گويذ: مرا حرام سازذ. اختلافست. و اصح [169 ر] کفرست.
اگر گويذ: خمر حرام نيست، اختلافست.
اگر حرامي صحبت حالت حيض را منکر شوذ، اختلاف است در کفر او.
اگر صحبت حالت استبرا را منکر شوذ، کافر نشوذ، اما بدعت باشد.
اگر خصمي او، فتاوي ائمه آورده است، او مي‌گويذ: چه بارنامة فتوي آورده‌[اي]؟ ان را رد مي‌کند، در کفر او اختلاف ايمه است.
اگر مردي مي‌گويذ که، من طلاق و ملاق چه دانم، ماذر فرزندان بايذ که در خانه باشد، در کفر او اختلاف مشايخ است. اصح کفرست.
اگر خصم را گويذ که، شرع جنين حکم کرده است. او جواب مي‌دهذ که، من بِرَسْم کار ميکنم بشرع ني؛ اختلاف مشايخ است.
اگر غلام خوذ را يا فرزنذش را مي‌بزند، کسي او را گويذ: مسلمان نيستي؛ گويذ: ني. اختلاف مشايخ است.
اگر زني شويرا گويذ: مرا پيش مردمان مي‌گذاري؟ آخر حميت نداري و مُسلماني نداري؟ گويذ: ني. اختلافست. اصح کفرست.
اگر زن را کافر مي‌خواند يا گبر، او مي‌گويذ: جنين‌ام، مرا طلاق ده. در کفر او اختلاف مشايخست.
اگر زن او را کافر ميخواند، او ميگويذ: لا بل توي[ي] يا بر عکس، در کفر او اختلافست.
اگر فرزند خوذ را گويذ: اي مُغ بَچه! اي کافر بَچه! اختلاف مشايخست.
اگر گويذ: اين روزگار مُسلماني نيست، اين روزگار کافريست. اختلاف مشايخست.
اگر زني گويذ: کافرم، اگر اين کار نکنم حالي. اختلاف مشايخست.
اگر کافري مسلمان شوذ، بعد از ان بِِذَر کافر او بميرد، گويذ: کاشکي اکنون مسلمان شدمي تا باري مال او يافته بوذمي. در کفر او بذين تمني اختلاف مشايخست.
اگر مسلمان کلاه مُغان بر سر نهذ، اختلاف مشايخ است، و بعضي مطلق حکم کفر کرده‌اند، و بعضي گفته که اگر بضرورت سَرما و گرما مي‌نهذ يا کاوي دارذ که شير نمي‌دهد تا ان کلاه بر سر نمي‌نهذ، کافر شوذ؛ و اگر بي‌عذر ضرورتي مي‌نهذ کافر شوذ.
اگر رسني بر ميان بسته است [169 پ] گويند: اين چيست؟ گويذ زنارست. در کفر او اختلاف مشايخست.
اگر گويذ: کافري کردن به از خيانت کردن. اختلاف مشايخست. اکثر ايمه برانند که کافر شوذ.
اگر کسي را به خشم گويذ: کافري کردن به ازين که تو ميکني. در کفر او اختلاف مشايخست.
اگر کسي پادشاهان اين ايام را عادل مي‌خواند، در کفر او اختلاف است. و شيخ اسلام امام الهدي ابومنصور ماتريدي ـ رحمة الله عليه ـ گفته است که، کافر شوذ زانج ظلم را عدل مي‌دانذ، و بعضي گفته‌اند کافر نشوذ که تأويلست، يعني عادل از عدول است، و ان مايل باشد، اي از طريق حق کشته است، و ديگر مؤمن ظالم مطلق نباشد.
اگر مفسدي گويذ: خمر را دوست مي‌دارم، از ان نمي‌شکيبم. در کفر او بذين کلمه اختلاف مشايخست.
اگر کسي او را گويذ: خمر مخور. او جواب دهد که، از شير ماذر کسي شکيبد؟ در کفر او اختلاف رواياتست.
اگر کسي گويذ: تا فلان کس برجاست، مرا روزي کَم نيايذ. در کفر او اختلافست.
اگر گويذ شخصي که، روزي از خذاي است، اما از بنده جنبش خواهد، يا از جنبش بسر نشوذ، در کفر او اختلاف مشايخست.
اگر کسي را بصلح خوانند، گويذ: بت را سجده کنم، و با وي اشتي نکنم. در کفر او اختلاف مشايخست و الله العاصم.
فصل
در کلمات که تقسيم باشذ جواب آنک اگر مراد او جنين باشد کافر شوذ و اگر چنان باشذ کافر نشوذ.
اگر کسي کسي را گويذ: خذاي بر دل تو ببخشاياذ، او گويذ بر دل تو بخشاياذ بر دِلِمَن ني، اگر مراد او ازين، استغنا باشند از بخشايش او، کافر شوذ، و اگر مراد او ان باشد که دلمن ثابت است در دين باثبات حق تعالي، کافر نشوذ.
اگر شخصي را که نام او عبدالله‌ ست، عبدالله که مي‌گويند به تصغير [بگويند]، اگر مراد او تصغير خالق باشد، کافر شوذ، و اگر مراد او تصغير اين شخص باشد، کافر نشوذ. اگر قاصد نيست يا نمي‌داند که چه ميگويذ، کافر نشوذ که اين يک [170ر] سخن است و انرا جمعي است و ان عبادله است.
اگر سوکند مي‌خورذ که، والعياذ بالله کافر است يا از خذاي بيزارست يا کبر [= گبر] است يا جهود است اگر فلان کار کرده است يا کنذ، مسئله بر تقسيم است. اگر در کار آينده [سوگند] خورده است اين سوکندي باشد موجب کفارت، اگر نکند هيچ لازم نيايذ، اما اگر بکنذ، اگر مي‌دانذ که به کَردن اين کار کفارت لازم آيذ کفر، مي کافر نشوذ، اما اگر پندارذ که بکردن اين کار با جنين سوکَند که خورده‌ام کفر لازم آيذ بکَردن اين کار، با اين کُمان کافر شوذ. اگر در گذشته خورده باشذ، ان سوکَند مُوجب کفارت نباشد، و اگر خلاف کنذ و سوکَند بر دروغ خورده باشند هم بر ان تقسيم کمان او باشد.
اگر شخصي بدروغ دعوي پيغامبري ميکند، جماعتي به ناداني از وي معجزه طلب کنند، اگر براي اظهار عجز او کنند، کافر نشوند و اگر نه، کافر شوند.
اگر در وقت خصومت با محمد نامي، او را دشنام دهد، گويذ مثلاً: يا ابن الزانيه و هر ک خذايرا بر اين نام بنده است. اگر او را در ان وقت از محمد رسول الله ياذ باشد و بگويذ، کافر شوذ؛ و اگر از غايت غضب انکس، او را ازين ياذ نباشذ، کافر نشوذ.
اگر کسي تمني بَرد که فلان پيغامبر، پيغامبر نبوذي، اگر مراد او استخفاف ان پيغامبر باشد، يا نغوذ بالله دشمني او کافر شوذ. اگر مراد رحم بَر وي باشذ در بلاها که بوي رسيذه بوذه است، از دوستي او کافر نشوذ.
اگر کسي را گويند که رسول ـ عليه السلم ـ فلان چيز را دوست داشتي، في‌المثل کذو را دوست داشتي. او گويذ: من باري دشمن مي‌دارم. اگر مراد او اهانت و خُوردداشت او و خبر اوست، کافر شوذ، و اگر مراد او اين نباشذ، نشوذ.
اگر مردي را که موي لَبْ سنت کرده است، کسي مي‌گويذ که سبلت بسنت کرده‌[اي] اگر بوجه اهانت سنت گويذ، کافر شوذ.
[170 پ] اگر گويذ محمد ـ عليه السلم‌ ـ درويشک بوذ يا گويذ جامه او ريمناک بود، يا ناخن او دراز بود، و بذين عيب و اهانت او خواهذ، کافر شوذ.
اگر گويذ: خانه جون «و السماء و الطارق» تهي کرده[اي]، اگر عالم گويذ کافر شوذ، اگر جاهلي گويذ کافر نشوذ.
اگر کسي را بنماز دلالت کنند، او گويذ: من نماز نخواهم گزارد. اين مسله بر چهار وجه است:
[الف:] اگر نيت او اين باشذ که يکبار گزارده است ديگر بار نخواهم گزارد، کافر نشوذ.
[ب:] و اگر نيت او ان باشذ که بگفت تو نخواهم کرد، کافر نشوذ.
[ج:] اگر نيت او ان باشذ که جنان تَبَهم که نخواهم گزارد، اعتراف فسق را هم کافر نشوذ.
[د:] اگر نيت او ان باشذ که نخواهم گزارد که بر من نيست، کافر شوذ.
و اگر بوقت آمذن ماه رجب گويذ که بذين عقبهِا در افتاديم. اگر بوَجه استخفاف گويذ کافر شوذ، اگر بوّجه عقوبت نفس گويذ و رنج او، کافر نشوذ.
اگر گويذ: اين طاعت را، عذاب ما کَرده است، يا گويذ: عقوبتي است که ما را کردست، يا ميکند، اگر بوَجه رنج و رياضت گويذ، کافر نشوذ؛ اگر بوجه ردّ حکم و حکمت گويذ، کافر شوذ.
اگر گويذ: اگر ما را بذين کارها نفرموذي، ما را بِِه بودي. اگر به تاويل گويذ، کافر نشوذ، و اگر تاويل نداند، بوجه ردّ حکم گويذ، کافر شوذ.
اگر او را گويند: لااله الله بگوي. گويذ: نمي‌گويم. اگر بوجه استخفاف واهي ان گويذ، کافر شوذ. و اگر بذين وجه گويذ که بگفت تو نمي‌گويم، کافر نشوذ.
اگر بامر معروف جماعتي مي‌آيند. گويذ: غوغاءاند. اگر بوجه ردّ گويذ، کافر شوذ.
اگر کسي گويذ: اينها که عِلمها مي‌آموزند! اگر به وجه استخفاف و استهانت علم گويذ، کافر شوذ.
اگر گويذ: بذست انج مي‌گويند، يا گويذ: تزوير است انج مي‌آموزند، اگر بوجه ردّ علم گويذ، کافر شوذ.
اگر گويذ: من علم حيل را منکرم، اگر بوجه ردّ مسايل حيل گويذ کافر شوذ.
اگر گويذ: فعل دانشمندان همانست و فعل کافران [171 ر] همان؛ اگر همه فعلهاء ايشانرا گويذ، کافر شوذ، و اگر بعضي را گويذ کافر نشوذ.
اگر گويذ: فلان جيز در فلان زن علمهاء تو. اگر علم اصول و دين باشد، کافر شوذ. اگر مسايل مجتهدان باشد خطر عظيم باشد.
اگر گويذ: فلاني بمرد و جان بتو سپرد، اگر اعتقاد او همين باشد کافر شوذ که اين مذهب تناسخانست، و اگر عامي بود و بر سبيل عادت گويذ و نداند، کافر نشوذ.
اگر گويذ: زندگاني بتو داد، هم برين تقسيم است.
اگر مردي زن خوذ را، يا زن شوهر را، يا بيگانه‌[اي] بيگانه را کافر مي‌خواند، در کفر او اختلاف مشايخست، اما فتوي بر تقسيم است: اگر بوَجه دشنام دادن او مي‌گويذ، کافر نشوذ. اگر به اعتقاد او را کافر مي‌داند و او مسلمان است، کافر شوذ.
اگر ستور خوذ را مي‌گويذ: اي کافر خداوند، بر تقسيم گفته‌اند. اگر پري زاذه است کافر شوذ، [اگر] ملک ديگري بوذه است، کافر نشوذ.
و اگر کَبري و مسلماني نشسته‌اند، کسي کَبر را مي‌خواند و ميگويذ: اي کبر مسلمان! جواب مي‌دهد. اگر هر دو در يک کارند که مسلمان بندارذ که او کافر را مي‌خوانذ کافر نشوذ، و اگر ندانذ و اگر مي‌دانذ که کَبر را مي‌خوانذ، جواب او مي‌دهذ، بيم کفر باشذ.
اگر زنار بر ميان بندذ و در دار حَرب برود، اگر براي خلاص دادن اسيران روذ، کافر نشوذ، و اگر براي تجارت روذ، کافر شوذ.
اگر در نوروز در خانه خوذ طعام زيادت مي‌سازد، چنان که عادت کَبرانست، اگر مراد او تعظيم ان روز است، کافر شوذ، و اگر مراد او نفس طعام داذن فرزندانست، کافر نشوذ، و اوليتر ان باشد که ان روز بذان مخصوص نکنند.
اگر مسلماني با مسلماني ان روز هديه فرستد، هم بذين تقسيم است که گفتيم.
و اگر بکَبري [به گبري] هديه مي‌فرستد براي تعظيم ان روز، کافر شوذ.
[171 پ] اگر کسي پادشاهي را بار خدا مي‌گويذ. بعضي گفتند که، اگر معني مي‌داند کافر شوذ که بار به زبان اهل فارس بزرگ باشد، يعني خذاي بزرگ؛ و اگر نمي‌دانذ پندارذ که اين نامي ديگر است پادشاهان را، کافر نشوذ.
و اگر خذاي خواند، بيقين کافر شوذ مگر بتاويل گويذ؛ و ان جنان باشد که عبارت نام خدا از کارداني دارذ که کار کل ولايت بذو باشذ، چنانک کذخدا خوانند ان را که کل کار خانه بذو باشند؛ بذين تاويل کافر نشوذ.
مسئله بار خدا بعضي تقسيم کرده‌اند که اگر بذان، دو کلمه جدا مي‌خواند «بار» و «خدا» کافر شوذ که خذا نام خاص حق تعالي است؛ اما اگر يک سخن مي‌خواهذ، نشوذ که لفظ بار خذا مجموع نام حق تعالي نيست.
اگر شخصي در خصومت شخصي را گويذ: من روزي ده چون تو بکنم از کِل، يا بگويذ: از کُل؛ اگر مراد او خلقت باشد، کافر شوذ، و اگر مراد ضعف آنکَس بوذ، کافر نشوذ.
اگر شخصي مي‌گويذ: اَنا مؤمن انشاء الله، بر تقسيم است. اگر در ايمان خود، در حال، تردد و شک دارذ کافر شوذ، اما اگر بذين ان خواهد که انشاء الله که کافر نميرم، کافر نشوذ.
اگر کسي درويش باشد و رنجور، گويذ: يا رب فلاني هم بندة تو در چَندين محنت، اين جنين عدل باشد که مي‌کني؟ اگر بحکم ردّ حکم و انکار حکمت گويذ، کافر شوذ، اگر گويذ؛ يا جنان کَم از نان بيش بايذ که بنده بيافريني؛ اگر به حکم وجوب روزي گويذ يا بخل بمنع در وي کافر شوذ.
اگر کسي کسي را گويذ: براي خذا بکن. گويذ نکنم. اگر به حکم سبک‌داشت نام حق تعالي گويذ، کافر شوذ.
اگر مظلومي ظالمي را گويذ: من مسلمانم مرا مرنجان. او جواب دهذ که خواهي مسلمان باش خواهي کافر، يا گويذ: تو کافر باش مرا چه زيان! جون بحکم سبک‌داشت کفر گويذ کافر شوذ.
اگر شوهر زن خوذ را [172 ر] مي‌زند؛ زن در ميان خشم، شوهر را ميگويذ: بيزارم از دين تو، جواب مسئله بر تقسيم است: اگر مراد دين مسلماني باشذ، کافر شوذ، و اگر مراد عادت و خو باشذ کافر نشوذ.
اگر معصيتي ميکنذ، او را گويند مکن. گويذ: نيک آرم. اگر مراد انکار حرمت ان معصيت باشذ، کافر شوذ، و اگر مراد ردّ احتساب ان شخص است، خطر باشد، و اگر گويند: مکن که بزه باشد. گويذ: کو مي باش. چون به سبک‌داشت گويذ کافر شوذ.
اگر کسي گويذ: اگر خذاي ببهشت بر من منّت نهذ، نپذيرم. يا گويذ: بهشت نخواهم. کفر لازم ايذ.
اگر مردي مي‌خواست که گفتي: غلام! مرا آب ده، و بر لفظ او برفت که خذاي مرا آب ده، کفر لازم نيايذ؛ و اگر گويذ بناداني کسي را که، هرچ تو کُشي من زنده کنم. چون مراد او ازين خلقت باشذ، کافر نشوذ [کذا].
فصل در بيان کلماتي که در ان خطر عظيم است يا بيم کفر
اگر شخصي گويذ: فلاني را قضا بدو رسيد خطاء عظيمست. اگر بذين لفظِ قَضاء مَقضي خواهد کافر نشوذ.
و اگر گويذ: حق تعالي بوذ و هيچ نبوذ، و باشذ و هيچ نباشذ، نيمة آخرين اين سخن خطا و خطر عظيم باشد، زانج به سخن ملاحده باز مي‌گردد که نزديک ايشان بهشت و انج در ان است فنا شوذ، و در کفر لازم آمذن برين کلمه اختلافست.
اگر کسي کسي را مي‌گويذ: خذاي ترا جندين نيکويي داذه است، نيکويي کن. او گويذ: رو تو با خذاي جنگ کن که او را چرا داذه. در کفر او اختلاف مشايخ است، اما باجماع خطر عظيم است.
اگر گويذ: اگر تو پيغامبر خذاي شوي، من حق خوذ را از تو بستانم. خطاء عظيم است.
اگر گويذ: اينک خذاي و اينک تو. خطاء عظيم است.
اگر گويذ: سوکَند بخدا نمي‌دهم، سوگند بطلاق بخور. خطاء و خطر عظيمست.
اگر گويذ: من دروغ مي‌گويم، خذاي دروغ نمي‌گويذ [خطر عظيمست]
[172 پ] اگر بچه مي‌گريد و پذرش نماز مي‌کند، کسي او را گويذ بِکِري که بذر تو الله ميکند، خطاست.
اگر او را مي‌خواهد که بمکتب فرستد، ميگويذ: بالله برو. هم خطاست.
اگر در حال مصيبت مي‌گويذ: خذايا ازو که يکي دارذ مي‌ستاني و ازو که ده دارذ نمي‌ستاني. بيم کفرست.
اگر گويذ: بدادي و باز ستذي خطاست.
اگر گويذ قضاء بذ رسيد. جواب دهند که قضا خذاي بذ نباشد. خطاست که در عرف مراد مقضي باشد، و بذ هم به قضاء خذاي است؛ چون نيک.
اگر گويذ: فلان به مرگ خوذ نخواهذ مردن. بيم کفر است.
اگر گويذ: من فريشته توم، در ان موضع ترا ياري دهم، خطر عظيمست. و اگر مطلق گويذ من فريشته‌ام، خطاست، اما کافر نشوذ، به خلاف آنک گويذ من پيغامبرم، کافر نشوذ [کذا].
اگر گويند خانه را «قاعاً صَفْصَفا» کرده است، مخاطره و خطاء عظيمست،
اگر باقي ديگ را گويذ «و الباقيات الصالحات» خطر عظيمست.
اگر کسي گويذ: رکوع و سجود فرض نيست؛ خطر عظيمست، اما حکم به کفر نکنيم که تاويلي دارذ، اگر چه ردّ است، زانج در حالت عجز نماز به اشارت روا مي داريم بي‌حقيقت رکوع و سجود.
اگر کسي تراويح را مجرک عمر مي‌خواند، خطر عظيمست.
اگر کسي عطسه بسيار کردست و شخصي او را يرحمک الله گفت، عطسه ديگر ميکند او ميگويذ: از يرحمک به جان آمذيم يا ملول شذيم يا چند ازين يرحمک الله گفتن؛ خطر عظيمست و خطاء بزرگ.
اگر کسي جامه به موضعي مي‌نهذ مي‌گويذ: به خدا تسليم کردم، او را کسي مي‌گويذ: بکي سپردي؟ گويذ: بدان کسي که دزد را از دزدي باز ندارذ. خطاء و مخاطرة عظيمست.
اگر کسي ازو برسذ که، يک درم حلال دوستر داري يا دو درم حرام؟ او گويذ: کذام بيشتر رسد. خطاء عظيم است.
اگر گويذ: مال بايذ بدست، چه حلال و چه حرام. خطر کفر است.
اگر گويذ: تا حرام [173 ر] يابم گرد حلال نگردم، مخاطرة عظيمست.
اگر درويشي را صدقه دهذ از حرام، و ثواب طمع دارذ؛ خطر کفرست.
اگر درويش او را دعا کنذ در ان و او آمين کنذ؛ هر دو را خطر کفرست.
اگر کسي را به مجلس علم مي‌خوانند؛ او مي‌گويذ: مرا چندان مشغول شذن هست که به مجلس علم نمي‌رسم. خطر عظيم است.
اگر فقيهي يا عالمي را بي موجب ظاهر آزردن و دشنام و غيره کسي دشمن مي‌دارذ، خطر کفر باشد.
اگر در حال خصومت فقيهي وجهي شرعي بگويذ. اين خصم گويذ: از دانشمندي بود؟ يا گويذ: دانشمندي مکن که نروذ؛ خطر عظيمست.
اگر عالمي را دانشمندک گويذ يا علوي را علويک؛ خطاء عظيمست.
اگر فتويهاء ايمه را گويذ اين هيچ نيست، يا گويذ:‌ من بذين کار نکنم، خطاء عظيم است و تعزيز واجب آيذ.
اگر خصمي، خصمي را گويذ: با من بشرع رو، يا مي‌گويذ: ترا بشرع مي‌برم، گويذ: من بشرع نمي‌روم، يا گويذ: بس بيادة آر که من بي‌چيزي بشرع نروم، خطر کفر است. اما اگر گويذ: بقاضي رويم و باقي را نگويذ، خطر کفر نباشد.
اگر مصلحي را بينذ و گويذ: مرا ديذار اين مرد همان است که ديدار خوک؛ خطاء عظيمست.
اگر خصمي را خصمي حديث شرع ميکند و او، او را گويذ: ان روز که سيم مي‌ ستذي شرع و قاضي کجا بود؟ خطر کفر بود.
اگر در حال مصيبت و تعزيت گويذ: هرج از جان فلان کم شد، در جان تو شدست، خطر کفر است.
اگر گويذ: هرج از عمر او کم شد، در عمر تو زيادت کناذ؛ خطاء عظيمست که زياده و کم شذن عمر بر مذهب جهم بن صفوان جايز است، و نزديک ما در اصل عمر زياده و نقصان جايز نيست. قال الله تعالي: إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُون‏. اگر در حال مصيبت گويذ: مال من بردي و فرزندان مرا کشتي، چه ماند که نکردي، ازين جنس سخنها را [173 پ] بعضي حکم به کفر کردند ولکن باري خطر عظيمست.
اگر گويذ: هرج مسلماني کرده‌ام کبران را بخشيدم، اگر فلان کار نکنم. نکرد، خطر کفرست.
در ترجيح ملل جنين بايذ گفت که، ملت مجوسيه بتر است از نصرانيه؛ اگر بر عکس اين گويذ که ترسايي بهتر از کبريست، خطر کفرست.
اگر کَبران در روز نوروز جمع آمده‌اند، مسلماني مي‌گويذ: نيکو آئيني نهاده‌اند، بيم کفر باشد.
اگر کسي را القاب بسيار مي‌گويذ. کسي مي‌گويذ: بسي نمانده است که خوذ را از خذاي در گذرانذ، کافر نشوذ اگر نمي‌گويذ، بگذرد، گويذ نگذارند و نتواند؛ اما خطر عظيمست.
اگر پادشاهان را دست بوس مي‌کنند و زمين بوس مي‌کنند و سجده مي‌کنند، خطر عظيمست.
اگر خماري را گويذ: خمر جرا مي‌خوري يا جرا خوردي؟ گويذ: خوش کردم، کافر نشوذ، اما خطر عظيمست. و در کل معاصي هم جنين.
اگر کسي را اکراه ميکنند بر گفتن لفظ کفر، چون دل او آراميذه باشد بايمان، کافر نشوذ، اما خطر عظيمست؛ زانج اگر هيج زيادت از قدر اکراه سخني گويذ، کافر شوذ. مثلاً بر انشاء اکراه کنند او را اِخبار گويذ، کافر شوذ که در اخبار طايع است، و اخبار از کفر کفرست.
اگر گويذ: بنده‌وار کار کنيم و آزادِوار بخوريم، خطاء عظيمست زانج روزي از کار نيست.
اگر گويذ: درويشي بذبختي است، خطاء عظيمست.
اگر گويذ: سجده‌[اي] خذايرا کن و يک سجده مرا. چون مراد او از سجده شکر باشد کفر لازم نيايذ، اما خطاء عظيمست.
اگر در ميان خصومت گويذ: من از دَه مُغ بترم. خطاء عظيمست.
اگر کسي را گويذ: يکدرم بِده براي عمارت مسجد يا به نماز جماعت حاضر آي. او گويذ: نه به مسجد آيم نه سِيم عمارت دهم؛ مرا با مسجد چه کار؟ خطاء عظيمست، تعزيرش زنند.
اگر سوکند خورذ که به حيات تو، يا به جان سَر تو. خطر کفرست، زانج سوکند بخذاي باشد و بس، ولکن چون عادت عوام شده است کفر لازم نيايذ. و عبدالله بن مسعود [174 ر] ـ رضي الله عنه ـ گفته است: سوکند به دروغ بحق تعالي خورم، دوستر دارم که به غير حق تعالي راست خورم.
اگر فرزند خوذ را گويذ: اي استغفرالله فرزند. کافر نشوذ، اما خطاست.
اگر گويذ: نمي‌دانم که ايمان من درستست يا نه، خطاء عظيم.
اگر زني را گويند: توحيد مي‌داني، و او معني توحيد دانسته باشد، اگر گويذ: ني. خطر عظيمست و بيم کفرست. و بعضي از علماء بر تقسيم گفته‌اند که، اگر بذين ان مي‌خواهد که ان اصول را که کودکان در مکتبها ياد ميگيرند، نمي‌دانم، يا علما تکرار ميکنند، کافر نشوذ، اما اگر بذين ان مي‌خواهد که توحيد ذات او را نمي‌دانم، کافر شوذ.
و از حماد بن ابي حنيفه ـ رحمهما الله ـ منقولست که، هرک بميرذ و او را معلوم نيست که او را خالقيست، و بعد ازين سراي، سراي ديگرست، و ظلم حرامست، او را حکم مسلماني نکنيم.
و ازين معني است که تعليم و تعلم اصول دين و انج از ضرورات مسلماني است و صفت ايمان و خصايص مذهب اهل سنت و جماعت از اهّم امورست، و علماء ماضي اعتقاد نامِها و تصانيف بسيار براي عوام بزبان پارسي براي اين مَعني کرده‌اند، و ما نيز بتوفيق حق تعالي درين فصول صغير بسيار فوايد بر موافقت ايشان انج مُهم مُسلماني بود بيان کرديم تا دوستان دين چون اين سيصد و ده کلمه را مطالعه کنند، شبهات اقاويل باطل اهل زيغ را بدانند، از ان احتراز کنند و زبان خوذ را از اين کلمات که ياذ کرده شد، پاک مي‌دارند تا مسلمان سني مِيرند.
منبع : جشن نامه استاد محمدعلی مهدوی راد (رسول جعفریان؛ قم، کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران؛ 1391)

(پاورقی ها در اینجا نیامده است)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:کفر,کفریات,کفریات زبانی,مشرک,, توسط عباسعلی